loading...

کفشدوزبلاگ

اینجا اخبار داغ و روز گذاشته میشن درباره ی لیدی باگ و کت نوار پس ولش نکنید.

بازدید : 332
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 20:38

از دیدگاهه مرینت:آلیا بیا تولدت مبارک بیا اینم کادو . آلیا:مرسیییی مرینت حالا بگو چرا الان کادوم رو دادی؟من:خب بهترین دوست‌ها زود تر از همه کادو میدن.آلیا :ممنون ولی میدونی ... یه چشم قوره بد به نینو رفت و گفت مثلا ایشون دوست پسرم هستن و هنوز برام کادو نخرید.من:هه هه نینو چرا هنوز نگرفتی؟من:دستش رو کشید تو سرش و گفت اع اع وقت نداشتم .آره وقت نداشتم ولی برات یه کادو خوب میگیرم آلیا.نینو ،آدرین ، آلیا من دیگه میرم پیش رز چون باهام کار داشت. اومدم که برم که خوردم به یه پسر دیدم لوکاست. لوکا:سلام خوبی ؟ببخشید بهت خوردم.من:اون خیلی خوشتیپ بود مثل آدرین منم بهش سلام کردم .لوکا یک جوک برام تعریف کرد تا معذرت خواهی کنه. بعد باهم خندیدیم.کمی‌بعد رز و سلیا اومدن . سلیا خودش رو به بچه‌ها معرفی کرد.سلیا و لوکا با هم فامیل بودن بعد از صحبت کردن من خداحافظی کردم و رفتم تا با رز صحبت کنم.بعد از صحبتم رفتم پیش بچه‌ها تا حرف بزنیم بازم.از دیدگاهه آلیا:آدرین و مرینت امروز خیلی باهم گرم گرفتن قبل از اینکه دوباره سرد بشن باهم بهتر یه کاری کنم تا بیشتر رفیق شن.آها بچه‌ها میگم بیاین فردا پنجشنبه که خونه مایین پس فردا جمعه هم میریم کافه تا بالا لوکا و سلیا بیشتر آشنا بشیم باشه؟همه باهم گفتن باشه بریم که یهو یک فرد آکومایی اومد مدرسه رو خراب کنه.ازدید گاهه مرینت :بچه‌ها باید برم خدا حافظ و سریع رفتم تو دستشویی دخترونه و ب تیکی گفتم تیکی باید تبدیل شیم. تیکی گفت مرینت امروز خیلی باحال شدی. بعدا حرف میزنیم الان تبدیل کن تیکی خال‌ها روشن (کلمات تبدیل به لیدی باگ)از دید گاهه آدرین:بچه فرار کنید. سریع رفتم تو دستشویی پسرونه وگفتم پلگ باید تبدیل شیم. پلگ.:آدرین صبحانه نخوردم انرژی ندارم باید کاممبر بخورم. من:خب باشه فقط سریع تر. ........ پنج دقیقه بعد آها حالا انرژی دارم. بیا تبدیل شیم. من:پلگ پنجه‌ها بیرون(کلمات تبدیل کت نوار) . از دیدگاهه لیدی باگ:اه این پیشی کجاست ._ سلام بانوی من._تاحالاکجا بودی؟خب بودم آرایشگاهه گربه‌ها . اسم این شرور نابود کننده هست . نابود کننده:به به لیدی باگ و کت نوار پس اومدین بیاین نابودتون کنم اما قبلش باید میرکلس‌های شمارو بگیرم. کت:مواظب باش یک وقت نابود نشی.(از دید گاه راوی):نابود کنند یک دونه دستکش داشت که با اون به هرچی دست میزد نابود میشد. ادامه این داستان در قسمت بعد....

حضرت محمد (ص) رسول مهربانی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی